اینگونه گذشت ...

ساخت وبلاگ
پارسال همین موقع ها یکی اومد پاسش رو نیاورده بود با زبون ریختن و خودشو به بچه مثبت زدن راضیم کرد که مدارک رو صادر کنم و فرداش برام فکس کنه چون سابقه داشت و پاسش ع اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 19 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 19:31

امروز آخرین روز کاریه 96

کارم تموم شده منتظرم یه نفر مدارک و بیاره که مجبور نشم فردا بیام

شنبه رکورد زدم تو دیر رفتن تا 7.30 شب اینجا بودم 8 رسیدم خونه

یکشنبه هم 6 رسیدم خونه

امروز کارم تموم بود که زنگ زدن موندم والان همه چی تموم شد ساعت 5 هس دارم میرم

دارم میرم

تو این دوسه روز دعواهای بی سابقه هم داشتم اینجا

امروز صبح یه شاخه گل یه عزیز بهم آورد شارژ بودم و سرحال

اینگونه گذشت ......
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 34 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 19:31

درباره من

من سایه اینجا جایی هست که روزانه های مهم زندگیم را مینویسم کوهنورد حرفه ای نیستم ولی تنها تفریحم کوهنوردی هست و آرامشی که از رسیدن به قله کوه دارم تا به اینجا از هیچ چیز پیدا نکرده ام... همیشه میخندم صندوقچه ام همیشه پر است از حرفام قبلا در بلاگفا بودم ولی تمام خاطرات مهمم رو یکجا قورت داد امیدوارم اینجا این اتفاق نیفتد.

ادامه... اینگونه گذشت ......
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 18 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 19:31

بعد کلی انتظار بالاخره با هیئت رفتیم کوه96/04/14-15-16 یه برنامه سه روزه اردبیل- خلخال- آبشار سوباتان میگن یه گوشه از بهشته  چهارشنبه 6 عصر راه افتادیم با یه جمع صمیمی و تقریبا جدید چون بیشتر کسایی که همیشه بودن اینبار نبودن هم خانوما هم آقایون تقریبا نصفشون جدید بودن نه که نشناسیمشون , میشناختمشون اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : آبشار,سوباتان, نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 5:28

 از صبح هی صدای خرت و خورت میومد میگفتم از پشت ساختمونه یا از شیرونی سقف هستهی میگفتم لابد چیزی تو شیرونی گیر افتاده داره تلاش میکنه بره بیرون یه لحظه خیلی سردم شد کولر رو خاموش کردم دیدم انگار صدای خرت و خورت از اتاقم میاد دوروبر رو نگاه کردم هیچی نبود با پام زدم به میز جلویی مبلا که گذاشتم کنار دی اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت: 5:28

قبلا نزدیک ما یه قسمتی بود سه تا کارمند آقا  داشت  2 تاشون خوب بودن و حضورشون برام فرقی نداشت درحد سلام علیک و احوال پرسی بود ارتباطمون ولی یکی دیگه خیلییییییییی خز بود و بعد سلام علیک هربار یه حرف الکی پیدا میکرد و دو ساعت حرف میزد روم نمیشد بگم نمیخوام زیاد حرف بزنی ولی معمولا جوابی میدادم که خودش اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 2:25

پنجشنبه داداش اینا امدن عصر رسیدن با اینکه خیلی کم موندن ولی خوش گذشت جمعه رای دادیم و یه گشتی زدیم کوه نرفتم اگه میدونستم تا ظهر برمیگردن حتما میرفتم ولی نرفتنمم بد نشد شب شام رفتیم پارک و 1 بود برگشتیم خونه و از  نتیجه آرا خبری نبود ولی صبحزود  از بوق ماشینا و سروصدا فهمیدیم شورا رو بردیم و ائتلاف اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 6:41

5شنبه تولدم بود بی هیچ اتفاق و کار خاصی حتی بدون کیک و شیرینی روز قبلش دوستم پیام داد و تبریک گفت دوست عزیزی که که همیشه و تو هر موقعیتی حضورش برام مهمه حتی برای شنیدن حرفام و هیچی نگفتن فقط صبح خاله ام زنگ زد و تو گروه خانوادگی نوشت پشت سر اون یکی از فامیلا نوشت سالگرد عقد ما هم هست و بقیه هم همونج اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 6:41

95/09/26  جشندو شنبه زنگ زدم به مدیر و برا چهارشنبه مرخصی گرفتم سه شنبه هم چندتا از مدارک رو بردم دادم خونه عمه که اگه یه زمانی لازم شد بفرستن تبریز که خدارو شکر لازم هم نشد سه شنبه همه وسایلا رفتن تو ساک و شب راهی صندق ماشین شدن و همه چی چندیم و چند بار چک شدن که چیزی جا نمونه وخدارو شکر هیچی جانموند و طبق معمول جمع و جور کردن همه این وسایلا توسط من و مامان انجام شد ( این تقصیر مامان خانم هستش که از بچگی عادت نداده هرکی وسایل خودش رو جمع کنه برا مسافرت هر چی هم کم بیاد یا از یادمون بره مقصر ما هستیم که برنداشتیم) چهارشنبه 24 آذر صبح راهی تهران شدیم دورو بر 3-4 رسیدیم کرج خونه داداش جانمان همه وسایلا رفتن خونه اونا و ناهارو خوردیم داداش و زن داداش شبکار بودن و رفتن شیفتون اونیکی داداش حوصله ش سر رفته بود و رفت تهران من و مامان و بابا موندیم شب رو صبح صاحبخونه صبحونه به دست اومدن  بعد صبحونه رفتیم تهران پنجشنبه 25 م عصر بله برون خاله جانمان بود تا ما برسیم بیشتر کاراها رو انجام داده بودن و یه  کارایی رو هم منو مامانم انجام دادیم و عصر خانواده داماد اومدن و 1-2 س اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 2:33

یعنی اونقدری که این مدیرم بی انصاف و بی وجدان و بی شرف هست هیشکی رو ندیدم خیلی بی شعوره این ماه بیشتر از هر وقت دیگه ای حرصم داده من هیچی نگفتم و نمیگم حتی یک کلمه انشالاه اسفند شلوغ و درهم برهم در انتظارمونه منم بی سروصدا تلای میکنم خدا خودت الان میبینی چی شده و چطوری هست  لطفا به وجدانم بگو روزای آخر اسفند موقع دیدن ارباب روجوع ها بیدار نشه و برام شاخ در نیاره الان بیشتر از هروقت دیگه ای نیاز به آرامش دارم خداجونم نزار از کنارت تکون بخورم هر لحظه خودت رو تو وجودم بهم گوشزد کن اینگونه گذشت ......ادامه مطلب
ما را در سایت اینگونه گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sandogche68c بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 2:33